اشاره ویلیام ریچارد هولمز، متولد 1882 میلادی در انگلستان است که در 22 سالگی، یعنی در سال 1844، همزمان با سلطنت محمدشاه قاجار، به سواحل جنوبی دریای خزر سفر کرد و یک سال بعد، مجموعهمشاهدات خود را در کتابی با نام «گذری بر کرانههای کاسپین» در لندن منتشر کرد. همین اواخر، شبنم حجتی سعیدی، بخشهایی از کتاب هولمز را با نام «سفرنامه ساحل خزر»، که شرح هفتماه اقامت او در گیلان است، ترجمه و توسط انتشارات «فرهنگ ایلیا»ی رشت منتشر کرده است. ضمن معرفی و مطالعهی این کتاب به همهی دوستداران فرهنگ و تاریخ گیلان، بخشهایی کوتاه و خواندنی از آن را میخوانیم.
آستارا
پس از گذراندن شبی ناراحت با طلوع خورشید از خواب برخاستیم، تفنگهایمان را برداشتیم و بهآرامی بیرون رفتیم تا نگاهی به اطراف بیندازیم. صبح بسیار دلپذیری بود، به استثنای مه سبکی که نزدیک کوهها معلق بود، ابری در آسمان دیده نمیشد. شبنم روی برگها و علفها میدرخشید و همهچیز لباس ماه ژوئن (خرداد) به تن کرده بود.
تصور ما از آستارا شهری بود که معاملات قابل توجهی با روسیه دارد، ولی دریافتیم که نام آستارا به ناحیهای شامل هشت روستا اطلاق میشود که شش تای آنها، آن سوی رودخانه در روسیه واقع شدهاند و مرز کشورشان را در این سر تشکیل میدهند. دو روستای دیگر در طرف ایرانیِ رود قرار دارند.
جایی که ما در آن منزل کردیم، در مدخل رود، نزدیک دریا قرار داشت و «کنار دهن»1 نامیده میشد. روستای دیگر که «خشکِ دهن»2 نام داشت و ما روز قبل، راهنمای خود را در آنجا پیدا کردیم، در نیممایلی3 دریا واقع شده بود. گفته میشود که هر یک از این روستاها شامل 15 یا 16 خانهاند، اما به دلیل پراکندگی آنها در میان درختها، تنها یک یا دو خانه را در یک نگاه میتوان دید و آگاهی از تعداد دقیق آنها با مشاهدهی سرسری غیرممکن است.
رودخانه
رودخانه حدود 40 یارد4 پهنا دارد. در کنارهی ایرانی آن یک اسکلهی طبیعی و دو ردیف انبار برای وصول مالالتجاره قرار دارد. در کنار اسکله دو یا سه کرجی به گنجایش حدودا سه تُن بار پهلو گرفتهاند. در دهانهی رود اندکی بالاتر از سطح آب، آببندی از شن وجود دارد و تنها گذرگاهی کمعمق و باریک برای ورود قایقها باز مانده است. قایقهایی که به حمل کالاها مشغولاند، متعهد شدهاند از دو مایلی ساحل نزدیکتر نیایند. در زمانِ اتراقِ ما یک قایق روسی در آبهای ساحلی لنگر انداخته بود.
تخلیه و بُرش آهن
آستارا صرفا بارانداز و مکان بارگیری کالاهاست. اینجا نه بازاری وجود دارد و نه مغازهای. در اینجا هیچ مکانی برای عرضهی کالاها وجود ندارد و کالاهای رسیده بهمحض ورود به اردبیل منتقل میشوند و در شمار مبادلات بازرگانی آن شهر به حساب میآیند. آنچه از داخل مرزها به آستارا میرسد نیز سریعا با کشتی به روسیه منتقل میشود.
بار آهن در هنگام تخلیه به ساحل پرتاب میشود! در آنجا تیرآهنها در اندازههای مناسب برای حملونقل زمینی بریده میشوند. این عملیات در هوای آزاد انجام میگیرد و تنها ابزارهای مورد استفاده یک جفت دَمِ آهنگری، سندان، چکش، مقداری زغال چوب و نوعی اسکنه است. ما گروهی از مردان را دیدیم که سخت مشغول کار بودند. آنها برای برش هر تیرآهن نیمشاهی، یعنی کمی بیشتر از یک فارثینگ،5 دریافت میکنند.
آستارا گمرک ندارد و گزارشهای معاملات در صورت وجود، بیقاعده و نامنظم نگهداری میشوند. بنابراین طبق آنچه قبلا ذکر شد، ما برای بهدستآوردن حسابها به اردبیل
مراجعه کردیم.
گیلهکران6
در طرف روسی رودخانه، روستای گیلهکران قرار دارد. این روستا حدودا 400 خانه را در بر میگیرد که از میان آنها تنها دو یا سه خانه از اینسو دیده میشوند و مابقی در میان درختها پنهان شدهاند. سکنهی این روستا همه مسلمان هستند و یک فرمانده و 15 نگهبان روس نیز در آنجا سکونت دارند. هیچ حق گمرکیای از کالاهای وارده به خاک روسیه دریافت نمیشود، اما یک افسر، بستههای صادره به لنکران، محل اخذ مالیات را مُهروموم میکند. روسها در آنجا ایستگاه قرنطینهای برپا کردهاند و در حال ساختن قلعهی نظامی هستند که بنا به گفتهها تقریبا کامل شده است. همچنین بر طبق اخبار واصله، تفنگهای مورد نیاز قلعه را نیز چندی پیش به آنجا آوردهاند.
ماهیگیری
ما به گردش خود در امتداد ساحل ادامه دادیم و سپس به سوی جنگل بازگشتیم. از آنجا که شنیده بودیم در این ناحیه قرقاول بهوفور یافت میشود، برای یافتن آنها تلاش بسیار کردیم، اما جستوجویمان ناموفق بود. هنگام بازگشت دریافتیم که چمدانهایمان رسیدهاند. شب را در جنگل گذراندیم و از آنجا که اسبهایمان نیز بسیار خسته بودند، تصمیم گرفتیم روز بعد را به آنها استراحت بدهیم.
پس از صرف صبحانه، چوب و وسایل ماهیگیریام را برداشتم و به پایین رودخانه، جایی که شنیده بودم معمولا ماهی قزلآلا در آنجا فراوان است، رفتم. هرچند حالا، با تغییر فصل، غیر از ماهی قزلآلا انواع دیگری از ماهیها نیز وجود دارد. من یک قایق کوچک کرایه کردم که «نوه»[ناوه] نامیده میشد. این نوع قایق را از تنهی توخالی درختان میسازند. قایقران، قایق را توسط یک اهرم بلند و با مهارت میراند و ما در مسیر رودخانه پیش میرفتیم. عمق آب بهندرت از 5/1 متر تجاوز میکرد و بهطور میانگین یک متر بود. کنارههای رود پوشیده از درخت و بسیار زیبا بود. جریانِ آرام آبِ رودخانه که به دلیل بارانهای اخیر تغییر رنگ داده بود و خورشید سوزان بالای سرمان، روز خوبی را نوید میداد. پس از ربعِ ساعت که قلاب ماهیگیریام در آب بود، بدون اینکه یک بار هم آن را بالا بکشم، یک ماهی قزلآلا صید کردم. سپس بار دیگر شانسم را با کِرم ماهی، طعمهی خمیر، گوشت و نان و پنیر امتحان کردم و صبورانه حدود چهار ساعت به آب چشم دوختم، بیآنکه اندکنشانهای از نزدیکشدن ماهی به طعمه و خوردهشدن آن ببینم. سرانجام چوب و وسایل ماهیگیریام را برداشتم و به خانه بازگشتم.
خزر
دریافتم که هنوز یک ساعتی تا غروب آفتاب باقی است، بنابراین تفنگ و دفتر طراحیام را برداشتم و پرسهزنان به سمت ساحل رفتم و به بررسی مدخل رود و ساحل دریا پرداختم. سرتاسر ساحل از خردههای گوشماهی، یعنی تنها صدفی که در اینجا یافت میشود، پوشیده شده است. در طول راهپیماییام دو باقرقره شکار کردم و دستههای انبوهی از پرندگان وحشی را دیدم که همه در ارتفاع خیلی بالا پرواز میکردند.
پس از غروب آفتاب بیآنکه برنامهی خاصی داشته باشم، درحالیکه از هوای مطبوع لذت میبردم، مدتی پرسه زدم. تماشای چشمانداز خزر تاثیر خوشایندی بر من میگذاشت، همان تاثیر خاصی که معمولا بیکرانگی آب بر بیننده میگذارد، و رایحهی نمک دریا که نیروبخش و خواستنی بود؛ برای آب دریا تنها شوری به ارمغان میآورد. بااینهمه، عدم حضور کشتیها به استثنای یک قایق مجهز روسی در دوردست، عدم وجود جلبکهای دریایی و ظاهرِ کلیِ ساحل، یک دریاچهی بزرگ را در ذهن تداعی میکرد. این دریا معمولا در اصطلاح محلی «دریای آستاراخان» و «دریای خزر» خوانده میشود.
عصر، هوا بسیار شرجی بود. خیس و عرقریزان به خانه برگشتم.
لباس محلی رعایا
جماعت دهقانِ ساکن در ساحل، مردمی پریدهرنگاند و به نظر ناخوش میآیند. تبهایی مثل تبِ نوبه، گلودردهای عفونی، عارضهی هاری و ناخوشیهای گوناگونِ چشمی از بیماریهای شایع این منطقه هستند.
جامههای محلی بسیار سادهاند؛ لباس زنها را پارچهای که به دور سر میبندند، شلواری که در قسمت بالای رانها به دور کمر محکم گره میخورد و پیراهنی کوتاه که بهسختی تا نیمهی ران میرسد، تشکیل میدهد. جنس این دو پوشش آخری عموما از چلوار (پارچهی پنبهای ارزانقیمت) و به آبی تیره است. مردها نیز همان رنگ پیراهن و شلوار را میپوشند، اما بیرون از منزل روی آنها یک کت نمدی جلوبسته و شلوار گشاد تیرهرنگ به تن میکنند که جنس آن از نوعی پارچهی زبر و ضخیمِ دستبافتِ بافندگان محلی است. پاپوش آنها نیز یک جفت صندل از چرم خام است که در قسمت قوزک و پشت پا بند میخورد. در جوفِ پاتاوه که به دور مچ پیچیده شده، یک قمه8 میگذارند. دبهای باروت و چند کیف چرمی محتوی ابزار را نیز به شانههایشان میآویزند و در آخر یک تفنگ چخماقی9 تجهیزاتشان را کامل میکند.
عزیمت از آستارا
همهچیز آماده است و بارهایمان را یک ساعت قبل از اینکه خودمان آستارا را ترک کنیم، فرستادهایم. جاده همان طور که قبلا توصیف کرده بودم، در امتداد ساحل کشیده شده و از شن و تکههای گوشماهی که در بعضی نقاط بهوفور به ساحل آورده شدهاند، تشکیل شده است.
صدفها
بهجز گوشماهی، تنها دو نوع صدف دیگر در سواحل خزر یافت میشود: اسپیروربیس7 و نوعی صدف دوکفهای، اما در ساحل جنوبی، گوشماهی8 فراوانترین گونه است، ولی از آنجا که این سرزمین مسلماننشین است، از صدف بهعنوان خوراکی استفاده نمیشود.
چشمانداز ساحل
عرض ساحل در بعضی قسمتها ممکن است تا 200 یارد برسد، ولی غالبا از 15 یارد تجاوز نمیکند و جنگل انبوه با حاشیهای متراکم از بوتهها و درختچههای کوچک شامل: خفچه (ولیک)، درخت انار وحشی و درختهای ازگیل از کوه تا شانهی خاکی جاده پایین میآید. انارها بسیار ترش و تعداد کمی از ازگیلها رسیده و قابل خوردن بودند. ردّ پای گراز وحشی بهوفور دیده میشود. اگرچه تنها شکارهایی که رویت کردیم، دو یا سه آبیا9 بودند. چشمانداز همچنان بدون تغییر مایلها ادامه داشت. ما با موفقیت از رودخانههای خانرود،10 خواجهکری،11 لوندویل،12چلهوند،13 لمیر،14 حاجیرستم15 و نوبهچال16 گذشتیم. همهی آنها رودهایی زلال و کمعمق هستند که در حدود 20 یارد پهنا دارند و در دهانهشان کُپّههایی از شن تشکیل شده است.
عزیمت از کپورچال و حرکت به سوی انزلی
طوفانی که عصر روز قبل پیشبینی شده بود، در طول شب گذشته سپری شد و دیگر نه بادی میوزید و نه ابری در آسمان دیده میشد. ساعت 10 بر اسبهایمان سوار شدیم و 12 مایل در طول تپههای شنی تاختیم که به پهنای نیممایل تا یکچهارم مایل، دریاچهی انزلی را از دریای خزر جدا میکردند. این تپهجزیرهها پوشش جنگلی داشتند و گهگاه بسته به موقعیت، یک یا دو خانه در آنها دیده میشد. در اینجا من تعدادی خرگوش را از لابهلای بوتهها و لانهشان بیرون راندم ولی موفق به شکار آنها نشدم. پیش از این، در شرق، این حیوان را ندیده بودم مگر در این جزیره که ساکنان بومی به آن «خرگوش جزیره» میگفتند. پس از یک سواری سریع و طاقتفرسا به انزلی که در انتهای شرقی ساحل واقع شده، رسیدیم. بیرون از روستا با «نوراللهبیگ» دومین پسر «بالاخان» که عصر روز قبل رسیده بود و از ورود ما مطلع شده بود، ملاقات کردیم. حدود 30 نفر از افراد طایفهاش آنچنان که پیشتر شرح داده شد، مسلح شده بودند و او را همراهی میکردند. کمی بعد از آن نیز جمعی از ساکنان را ملاقات کردیم و جمیعا به سوی روستا، جایی که جمعیت زیادی جمع شده بود تا شاهد ورود ما باشد، رهسپار شدیم. نزدیک ورودی روستا، سنگ قبرهای زیادی مشاهده کردم؛ آنجا محل خاکسپاری مردمی بود که قربانی طاعونی شده بودند که تمام این ناحیه را در بر گرفته و حدودا دوسوم جمعیت را نابود کرده بود. در هنگام ورود، دو، سه توپچی که سرکردهی مستقبلین بودند، به دیدارمان آمده و ما را به محل اقامتمان
راهنمایی کردند.
منزل ما
منزلمان شامل اتاقهای زیادی در طبقهی بالای خانهای ناتمام بود و ما میتوانستیم هر کدام از اتاقها را که میخواستیم انتخاب کنیم. طبقهی همفک صرفا یک تالار بزرگ بود. البته نیازی نبود زیاد در انتخاب اتاقهایمان تردید کنیم، چراکه آنجا بهعنوان یک آپارتمان ابدا قابل سکونت نبود و تنها حُسن آن این بود که بعضی از اتاقها در داشتند. هرچند، از چهار درِ اتاق تنها دو تایشان بهدرستی بسته میشدند و یکی از دیوارهای اتاق که قرار بود پنجرهای در آن نصب شود، نیمهکاره بود. در واقع، اتاق تنها از سه طرف به وسیلهی دیوار احاطه شده بود و از آنجا که ما تصمیم داشتیم چند روزی آنجا بمانیم، همهی اینها بسیار عذابآور بود. آنچه بیشتر بر ناراحتی ما میافزود این بود که روز قبل گماشتهای را با دستورهای صریح و روشن برای دیدن خانه فرستاده بودیم و انتظار داشتیم مکانی که آماده میشود، حداقلِ امکانات برای سکونت را داشته باشد. احتمالا این مرد تصوری از آنچه ما راحتی مینامیم، نداشت و پنجرهی پرزرقوبرق تالار پایین تحسین او را برانگیخته بود. خانه بزرگ بود و او سریعا به این نتیجه رسیده بود که این مطلوبترین اقامتگاهِ ممکن است و به همین دلیل زمانی که ما را خارج از شهر ملاقات کرد، با خرسندی تمام اظهار داشت که منزلی بیعیبونقص یافته است. چون در اسرع وقت و بدون تاخیر زیاد، مکان دیگری نمیتوانست آماده شود، و نیز به اعتبار مردمی که وعده میدادند سریعا پنجرهای بر دیوار نیمهتمام نصب خواهند کرد، فرشهایمان را گستردیم، بارهایمان را گشودیم و سعی کردیم با اندیشیدن به دورنمای یک هفته استراحت، قدری از سختیها بکاهیم!
پیشکشی از طرف والی
اندکی پس از ورود ما، والی گیلان «محمدامینخان»17 هدیهی سخاوتمندانهای برایمان ارسال کرد. طَبَقی بزرگ از خربزه، سیب، انار، انواع پرتقال و لیمو و شش یا هفت جعبه شامل انواع شیرینیجات. فرستادن میوه و شیرینی، رسمی مودبانه است که ایرانیها بسیار به انجام آن مشتاقاند. آنها با گذاشتن میوه و شیرینی، اتاقهایشان را خوشایند میهمان میکنند و میوهها را با سلیقه روی تاقچههای درون دیوارها میچینند.
ماهیگیری
عصر بسیار زیبایی بود و ما با قایق به مدخل دریاچه رفتیم. من وسایل ماهیگیریام را همراه بردم، اما نتوانستم چیزی صید کنم. صاحب قایق موفقتر از من بود و با یک تور ماهیگیری دو ماهی گرفت که نام ایرانی آن «سیم»18 است. آنها آبکی و بدون طعم از کار درآمدند و پر از استخوان بودند!
آبوهوای بد
صبح روز بعد، بیستودوم، بارانی سیلآسا باریدن گرفت. روز قبل هوا بسیار گرم بود، بنابراین مهای که در طول یک روزِ گرم پایین آمده بود، روز بعد به شکل باران بارید. هرچند آسمان حدودا نیمساعت پیش از صبحانه، اندکی صاف شد و در این فرصت ما با نیمی از ساکنان انزلی دیدار کردیم! در میان دیدارکنندگان، «بالاخان» نیز آمده بود. من بسیار مشتاق بودم این حاکم تالش را ببینم، هم به دلیل آنچه دربارهی او شنیده بودم و هم به علت رفتار خوبی که ما از جانب فرزندش دیده بودیم. مستر فریزر19 از بالاخان بهعنوان نمونهای از «یک اصیلزادهی خوببارآمدهی بیعیبونقص ایرانی» یاد کرده بود، ازاینرو من اصلا انتظار دیدن مردی چنین زمخت، زشتروی و پیر را نداشتم، اما باید پذیرفت که گذشتِ 20 سال بر چهرهی یک مرد، تغییرات بسیاری ایجاد میکند. مصطفیخان20 از اسالم، یکی از بخشهای تالش، نیز حاضر بود. او محترمانهتر از دو نفر دیگر رفتار کرد و خیلی زود رفت. سپس فرماندهی توپخانه آمد، ریزنقش با صورتی کوچک و مضحک! او اهل آذربایجان بود و دائما دربارهی تفنگهایش و مستر مینتی21 که در طی اقامتش در ایران با او آشنا شده بود، صحبت میکرد. او کلنل مونتیث22 را چنین مینامید. او ما را دعوت کرد که از زرّادخانه دیدن کنیم و مانور افرادش را ببینیم.
اتاق خیلی زود مملو از خانها، بیگها، «تجار»، ملاها و سایر صاحبمنصبان شد. به معنای واقعی جایی برای نشستن وجود نداشت، بهطوریکه برخی از افراد به اجبار زود رفتند تا جای خود را به تازهواردان بدهند. همهی این افراد هم باید فنجانی چای مینوشیدند و دو، سه پُک قلیان میکشیدند! با وجود آنکه بسیار گرسنه بودیم، مجبور شدیم متجاوز از دو ساعت اشتهایمان را سرکوب کنیم و ریاضت بکشیم. سرانجام یکی از بزرگان جمع برخاست و عزم رفتن کرد؛ دیگران نیز به تبعیت از او برخاستند و رفتند و ما موفق به خوردن صبحانه شدیم.
باران دوباره باریدن گرفت و باقی روز بارش سنگین ادامه داشت. ما خودمان را با مطالعه، نوشتن و تلاش برای قابل سکونتساختن منزلمان سرگرم کردیم و سرانجام قوسهای بازشده در دیوارها و بالای درها بسته شده و پنجره نصب شد.
پنجرهی ایرانی
پنجرهها در ایران عموما از شیشههای رنگی که در رنگها و اندازههای مختلف و به شکل قطعات کوچک در کنار هم قرار گرفتهاند، ساخته میشوند و نمونهای کالئیدوسکوپ (زیبابین) پدید میآورند. روش ساخت آنها بسیار عجیب است. قاب چوبی از صدها قطعهی کوچک مشابه، در طرحهای مورد نظر ساخته میشود که پیش از نصبِ شیشه در جای خود ثابت شدهاند. البته این کار بدون بتونه انجام میشود. شاید بتوان گفت پنجرهساز کارش را از ته قاب آغاز میکند؛ یعنی نخست طرح مورد نظر را بهصورت قطعات مجزا آماده و سپس آنها را به هم متصل میکند و بعد هر تکه شیشه را در این جدول چوبی (قاب پنجره) در محل مخصوص خود جای میدهد و پس از پایان کار، پنجرهای زیبا به وجود میآید؛ اما از آنجا که گاهی شیشهها در جای خود کاملا محکم نشدهاند، هرگاه بادی میوزد، صدای جرینگجرینگ پیوستهای ایجاد میشود و هوا نیز از میان درزها عبور میکند.
دعوتی از سوی محمدامینخان
ما تمامِ دو روزِ بعد را در خانه حبس شده بودیم، اما صبح روز بیستوپنجم، روز خوبی بود. درحالیکه هنوز باران نمنم میبارید، از سوی «محمدامینخان» به ساحل دریا دعوت شدیم تا شاهد رژهی توپچیها باشیم. به عقیدهی من خیسشدنِ ربعِ ساعت و بالابودن رطوبت، مانع از آن میشد که بگوییم هوا خوب است، اما از آنجا که همهچیز نسبی است، گویا این آبوهوا برای گیلان، که در آن غالبا یکماه پشت سر هم باران سیلآسا میبارد، خوب محسوب میشد. رداهایمان را به تن کردیم و به آلونک چوبی کوچکی که در ساحل برپا شده بود، هدایت شدیم. در آنجا «والی» را دیدیم، مردی کوتاهقامت با پوستی پُرچینوچروک که توسط فرماندهان تالشی که اکثرا مجهز به اسلحه بودند، دوره شده بود. بر روی صندلیهایی که برای نشستن ما تعبیه شده بود، نشستیم و آنها نیز مشغول به کار خود شدند.
آدمیرال23 دریای خزر
پس از بازگشت به خانه، «محمدامینخان» به دیدارمان آمد، به همراه «آقامیر صادق دریابیگی»24 یا همان آدمیرال دریای خزر که یک عنوان پوشالی است. به این دلیل که ایرانیها حتی یک کشتی جنگی هم ندارند و ناوگان دریایی آنها فقط دو یا سه کشتی کوچک تجاری را شامل میشود. او مردی اصیلزاده و بسیار باهوش بود و تضاد قابل ملاحظهای با همراهانش داشت که بسیار احمق مینمودند و بهسختی میتوانستند از کلمهای درست و بجا استفاده کنند.
امروز اسبهایمان که با بدبختی به اینجا رسیده بودند، مجبور شدند با شناکردن از دریاچه عبور کنند تا مسیرشان را به طرف رشت ادامه دهند، زیرا ما تصمیم گرفتیم از مسیر آبی سفرمان را ادامه دهیم.
مراسم سان
در طول شب، باران سنگینی بارید و در ساعت 9 صبح بارش قطع و آسمان کمی روشنتر شد. طبق قرار به دیدن زرّادخانه رفتیم و سرگردِ فربه را در مقابل 150 توپچیاش، غرق در هیجانِ عقبگرد و جلوگرد دیدیم. آنها جنگافزار نداشتند و مانور آنها، آنچه را که پسربچهها در مدرسه به فرمان مسئول پیرِ صف انجام میدادند، به خاطرم آورد. آنها به عقب و جلو رژه میرفتند، دستهایشان را بر هم میزدند و حرکات دیگری نیز انجام میدادند که گهگاه با همراهی آوای شیپور، جان میگرفت. فرمانده به شکل مضحک و بیهودهای به اینطرف و آنطرف یورتمه میرفت و ما بهسختی توانستیم جلوی انفجار خندهمان را بگیریم. تحمل این هیکل که مطلقا شباهتی به نظامیها نداشت، کار آسانی نبود. او مرد کوچک نیرومندی بود با شانههای گرد و جلوآمده، و گردنش چنان کوتاه بود که به نظر میرسید سرش مستقیما از طریق چانه به شانههایش وصل شده است. شلوار بلند سفیدی پوشیده و چکمههای بلندی به پا داشت، کلاهی ایرانی از پوست برّه و کت گوجهایرنگ نخنمایی با سرآستینها و یقهی قرمز با قلابدوزی نقره به تن داشت که با یک جفت سردوشی نقرهای که به دلیل استفادهی زیاد مانند مس به نظر میرسید، تکمیل شده بود. بر شانهی راستش یک تسمهی شمشیر سفید آویزان بود که با گل سفید آراسته شده بود.
هنگامی که مراسم خاتمه یافت، او غرق در عرق به سوی ما آمد، با لبخندی که در چهرهاش میدرخشید و نشان میداد که گمان میکند ما را متحیر ساخته است. ما نیز مراتب خرسندی خود را از این نمایش نظامی که شاهدش بودیم، ابراز کردیم. از ما تقاضا کرد که در هنگام ورود به تهران، شرح کاملی از انضباط مردان او را به «شاه» یادآوری كنیم. افراد او شلوارهای گشاد و چکمه به پا داشتند و کلاه معمول ایرانی و نیمتنههایی پوشیده بودند که به نظر میرسید با توجه به سلیقهی صاحب لباس از رنگهای قرمز، آبی، قهوهای و... انتخاب شدهاند. طول قد مردان بسیار متفاوت بود و همین مسئله باعث میشد در هنگام رژه، تلاشِ مردان کوتاهقد برای برداشتن گامهای یکسان با بلندترها، خندهآور و مضحک به نظر برسد. ما در مورد تمرین شلیک توپ که انتظار داشتیم شاهد باشیم، پرسیدیم، اما به نظر میرسید که در آنجا تنها یک یا دو توپ قابل استفاده وجود دارد، بنابراین، از این حیث هیچکاری نمیتوانستند انجام دهند.
توپها و ریختهگری در انزلی
در این محل 12 توپ وجود داشت با کالیبرهای زیر: دو عدد کالیبر 18، دو عدد کالیبر 14، دو عدد کالیبر 12، دو عدد کالیبر شش و چهار عدد کالیبر سه که بیشتر آنها خراب بودند. وانگهی من 10، 12 مدل از «شش پوندی»25 بلند را دیدم که 24 تای آنها در طول این زمستان ساخته (ریخته) شده بودند. یکی از تفنگهای کالیبر 18 تفنگ خوبی به نظر میرسید و اخیرا ساخته شده بود. این زرّادخانه، یکی از بهترین زرّادخانههای ایران محسوب میشود ولی فعلا تقریبا بلااستفاده است.
بستنشینی
در گوشهای از حیاط بیش از شش تفنگچیِ استرآبادی، بست نشسته بودند و شکایت میکردند که دستمزد دریافت نکردهاند و اینکه سردار پول آنها را خورده است. بستنشینی یا تحصن در بین ایرانیها بسیار معمول است و در چنین موقعیتهایی بهعنوان روشی مسالمتآمیز برای بیان نارضایتی به کار میرود. متحصنان شب و روز همانجا باقی میمانند و هیچکس نمیتواند آنها را بیرون کند. دوستانِ آنها برایشان غذا میآورند و از آنجا که چنین امری خیلی زود به بیرون درز پیدا میکند و ممکن است به گوش امرای دولت هم برسد، تحصن بهندرت بینتیجه میماند؛ و ترس از رسوایی یا تنبیه باعث میشود آنچه ناعادلانه مضایقه شده، با تهدید پس گرفته شود. (در نزد ایرانیان اگر یک مکان، مثلا اصطبل و یا یک حیوان، مثلا اسب نظرکرده شود، آن مکان محل تحصن و بستنشستن میشود و آن حیوان هم نباید مورد آزار قرار بگیرد، زیرا از آن پس سوارش را پیروز حمل نخواهد کرد!)
ملاقات با دریابیگی
در طول روز ما با حاکم، دریابیگی و بسیاری دیگر دیدار کردیم و دریابیگی را در منزلی که بهطرز زیبایی آراسته شده بود، ملاقات کردیم. دیوارهای سفید گچی با تعدادی تاقچهی قوسی آینهکاریشده و مزین به نقاشیهای مطلا، نمای بسیار زیبایی به خانه داده بودند.
آدمیرال به وسیلهی تعدادی از بزرگان و تجار رشت دوره شده بود؛ آنها با سرخوشی گپ میزدند و سؤالات بسیاری دربارهی انگلیس میپرسیدند که بعضی شایسته و مربوط و بعضی دیگر بیمعنی و کودکانه بود. ایرانیها بهطور کلی هیچ اهمیتی به مناسببودن وقت برای مطرحکردن نظراتشان نمیدهند و در حضور شما با صدای بلند و با آزادی کامل نظراتشان را راجع به ظاهر یا امورات شما ابراز میکنند. اگرچه باید اذعان داشت، آنها آنقدر مودب هستند که سخنی را که توهینآمیز میدانند، بر زبان نیاورند. در این هنگام بحث بر سر حقوق، مواجب و کسبوکار «مستر آ.» در ایران بود و ما در تمام مدت ما، مانند شنوندگانی منفعل نشسته بودیم. آنها بسیار مایل بودند بدانند من کیستم و در نظر دوستانم چه مقامی دارم؛ اما سرانجام به این نتیجه رسیدند که من با حکمی از سوی پادشاه از انگلیس آمدهام و بر طبق این حکم به «مستر آ.» فرمان داده میشود که به سوی تهران رهسپار شود، و من نیز به این دلیل او را همراهی میکردم که شاهد اجرای این دستور پادشاه باشم. البته با توجه به معاملات «مستر آ.» در ایران و از آنجا که آنها (ایرانیان) نمیتوانستند درک کنند که کسی صرفا بهخاطر آشناشدن و یا محض لذتبردن از گردشگری به چنین کشوری مسافرت کند، به نظر میرسد ناچار به چنین نتیجهای بسنده کردند. ضمن اینکه قطعا آنها میدانستند که جادهی مستقیمی بین تبریز و تهران وجود دارد که بسیار کوتاهتر و بهتر است.
روز عالی!
در طول روز اگرچه شاهد رعد و برق بودیم، اما برای مدت کوتاهی باران قطع شد و بومیها اعلام کردند که هوا بهنحو غیرمنتظرهای خوب خواهد ماند. هنگام عصر، آسمان هوای خوبی را برای روز بعد وعده میداد که ما مشتاقانه خواستار آن بودیم. اخیرا آنقدر در منزل حبس شده بودیم که تاثیرات کمبود فعالیت را احساس میکردیم. همانطور که امید داشتیم، این وضع خاتمه یافت (هوا مساعد شد) و ما از فرصت پیشآمده برای ملاقات با «بالاخان» استفاده کردیم. او را در خانهی کوچکی به همراه جمعی از حکامِ نواحی مختلف تالش یافتیم، درحالیکه ملازمان مسلح او را دوره کرده بودند. پس از آن قایقی کرایه کردم و خودم را با کشیدن طرحهایی از انزلی و بررسی ظاهر تالاب مشغول کردم.
تالاب انزلی
در حال حاضر مدخل این تالابِ کمنظیر که در حدود 300 یارد پهنا دارد، بهوسیلهی یک سد شنی که تقریبا در سرتاسر مدخل ادامه پیدا میکند، بسته شده و در بعضی نقاط با چند اینچ آب پوشیده شده است. هرچند در نقطهای که انزلی نامیده میشود، کانال باریکی با عمق کافی برای بیشتر کشتیهایی که در خزر کشتیرانی میکنند، وجود دارد همچنین در این نقطه، یک لنگرگاه طبیعی با عمق زیاد آب نیز وجود دارد و کشتیها نزدیک ساحل، که سرتاسر از شن پوشیده شده، پهلو گرفتهاند. دائما تغییراتی در عمق و ظاهر مدخل تالاب روی میدهد. گفته میشود که این قسمت در گذشته، عرض کمی داشته است. در بسیاری از نقاط تالاب، جزایر پوشیده از نی سر برآوردهاند و بهسرعت توسعه پیدا میکنند، درحالیکه در برخی از مناطق، آنهایی که قبلا به وجود آمده بودند، در حال
نابودشدن هستند.
در جلوی لنگرگاه، جزیرهی درازی با پوشش گیاهان جنگلی وجود دارد که سبب بهوجودآمدن انشعاب در رودخانه میشود. این جزیره ساکنان اندکی دارد و در گذشته به نوار باریک شِنی روبهروی بندر انزلی متصل بود، اما حالا توسط کانالی با 400 یارد پهنا و در بعضی نقاط با دو فاتوم26 عمق از آن جدا شده است. این کانال به دستور هانوی،27 در زمانی که ریاست کشتیرانی دریای خزر را به عهده داشت، برای لنگرانداختن در ساحل انزلی ایجاد شده بود. در زمان او کشتیها نمیتوانستند وارد تالاب شوند. دولت ایران پس از مدتی دستور برپاییِ یک آتشبار برای حفاظت از مدخل تالاب را داد و بنا به گفتهی آگاهان، سال بعد، کار آغاز شد. من 9 کشتی روسی را در امتداد بارانداز دیدم. آنها کشتیهای سنگینی بودند با ارتفاع زیاد در قسمتِ دُم کشتی و به شکل وصفناپذیری مجهز و آراسته. فکر میکنم که در حدود 130 کشتی با ظرفیتهای متنوع، از 40 تا 100 تن، به دادوستد با روسیه مشغولاند. البته تعداد زیادی قایق نیز در امتداد ساحل فعالیت میکنند.
رودخانههای جاری به سوی تالاب
آب تالاب تازه و خنک است و به وسیلهی تعدادی زیادی رودخانه که به آن میریزند تامین میشود که مهمترین این رودها به شرح ذیل هستند:
از ناحیهی گسکر: رودبار مژده،28 خالهکایی،29 بهمبر،30 اسپند،31 چکوور،32 غُربا33
از فومن: بلگور،34 چومثقال،35 سولوگالناده36
از تولم: لاکسار،37 نوخاله،38 هندهخاله،39 سیاهوی40
از رشت: کفتهرود،41 گالش خیل،42 پیربازار، شیجان،43 منگوده،44 اینفرود.45
علاوه بر اینها جویبارهای کوچکی هم جریان دارند که در طول پاییز و زمستان تقریبا خشک میشوند.
ماهیها
در میان انبوه ماهیهای دریاچه، خاویار، سیمماهی، قزلآلا، ماهی سفید، کپور و بسیاری ماهیهای دیگر که نامشان را نمیدانم، یافت میشوند. محل صید ماهی سفید توسط «میرابوطالبخان» اجاره شده است. او مستاجر تمام مناطقِ صید ماهیان خاویاری در گیلان است و بابت اجاره، مبلغی بین دو هزار و 800 تا 3 هزار تومان (بین هزار و 400 تا هزار و 500 لیرهی استرلینگ) میپردازد و بهعقیدهی من، از آنجا که ماهی در این ولایت بسیار مصرف میشود و بهصورت نمکزده به تمام بخشهای شمالی ایران فرستاده میشود، او معاملهی بسیار پرسودی انجام داده است. ماهی سفید را با تور ماهیگیری که بومیان با زبردستی تمام آن را به کار میگیرند، صید میکنند.
قایقها
قایقهای روی دریاچه عموما حدود 25 فوت درازا دارند. در هر دو سر نوکتیزاند و به دلیل عمق کم آب، کفی پهن دارند. آنها معمولا توسط دو مرد، یکی در سینه و دیگری در پاشنهی قایق، به وسیلهی پاروهایی پهن هدایت میشوند. هنگام وزش باد ملایم، مردان بادبانی مربعشکل را، هرچند بهطرزی بسیار ناشیانه برمیافرازند. علاوه بر این، در این منطقه از نوعی قایق پارویی که از تنهی توخالی درخت تهیه میشود، استفاده میکنند. جایگاه قایقران در این قایقها، پاشنهی قایق است و گاهی اوقات میتوانند چهار یا پنج نفر را حمل کنند.
پلیکانها
پس از آنکه طرحهایم را کشیدم و برای یافتن مرغان وحشی، بیهوده نیزارها را جستوجو کردم، به قایقرانان دستور دادم مرا در ساحل پیاده کنند. گروهی از پلیکانها در آن حوالی شنا میکردند و ماهیها در هر سو از آب بیرون میجهیدند ولی با وجود اینکه بیش از یک ساعت تلاش کردم، موفق نشدم حتی یکی از آنها را صید کنم. هنوز فصل فراوانیِ مرغان وحشی فرانرسیده است و در حقیقت این منطقه اتراقگاه زمستانی این پرندگان محسوب میشود.
باران
پیش از آنکه به منزل برسم، آسمان دوباره ابری و تیره شده بود و دانههای درشت و سنگین باران از آسمان فرومیریخت. زمانی که به منزل رسیدم، باران به سیلابی واقعی بدل شده بود. این وضع در تمام روز بیستوهشتم ادامه یافت و ما را در اتاقمان محبوس کرد. تصمیم داشتیم روز بعد به طرف رشت حرکت کنیم، اما از آنجا که در چنین هوایی امکان آمادهسازی وسایل وجود نداشت، ناچار سفر خود را به تعویق انداختیم.
انزلی
در انزلی بین 300 تا 350 خانه وجود دارد. این خانهها بامهایی بلند و نوکتیز دارند و بهجز چند خانه که با آجرهای پخته مسقف شدهاند، اکثرا با نی یا پوشالِ برنج، گالیپوش شدهاند. ساکنان این بخشِ ایران میکوشند تا خانههایشان چشمانداز خوبی داشته باشد و مانند ولایات پیشین، منازل خود را با دیوارهای گلی، سنگین، محصور نمیکنند. سبکِ زیبا و خوشمنظرهی ساختمان و باغی که در آن پرتقال و بالنگ کاشته شده است، ظاهر خوشایندی به محل میبخشد. در نقطهی مقابل انزلی، به روی یک نوارِ باریکِ شنی، روستای قازیان قرار دارد که تنها حدود نیمدوجین از خانههای آن دیده میشود و باقی آنها در میان درختان پنهاناند.
تجارت و بازرگانی انزلی
گفته میشود از زمان احداث جادهی آستارا به اردبیل، دادوستد با آستاراخان تا حدی کاهش یافته است. ارزش واردات از روسیه که مالیات و حق گمرکیِ پنج درصدی بر آن بستهاند، سالانه در حدود 100 هزار تومان (تقریبا 50 هزار لیره) است. این واردات شامل همان کالاهایی میشود که در گذشته در مسیر آستارا و اردبیل حمل میشد. علاوه بر اینها، مقدار قابل توجهی نفت خام از بادکوبه و باکو آورده میشود که بوی خوش و مقبولی دارد و دهقانان بهعنوان سوخت جایگزین از آن استفاده میکنند. بخش عمدهی صادرات را تولیدات ابریشمِ رشت، انواع محصولات محلی و خشکبار داخلی تشکیل میدهد.
1.kenar Dahen
2. khoshkee Dahen
3.مایل: واحد طول که اندازهی آن در زمانها و جاهای مختلف تفاوت داشته ولی آنچه به میل جغرافیایی یا میل دریایی اشتهار داشت، برابر 2/1853 متر بود.
4. یارد: واحد طول برابر با 44/91 سانتیمتر.
5. Farthing: واحد پول انگلیسی معادل یکچهارم پنی.
6. Gileekeran
7. spirorbis
8. cockle
9. ابیا: به گیلکی به آن گبر یا گور میگویند.
10. khanrood
11. khodjehkerree
12. levendevil
13. tchilivend
14. lemeer
15. hadgeerustam
16. nobatchai
17. محمدامینخان نسقچیباشی فرزند محمدحسنخان قاجار دولو و برادر محمدرحیمخان علاءالدوله بود. او پس از پدرش نسقچیباشی دربار (رئیس میرغضبان) شد. او در جنگ دوم ایران و روس (1241 ـــ 1243 ق) از طرف عباسمیرزا نایبالسلطنه به قلعه عباسآباد فرستاده شد ولی در آنجا به دست سپاهیان ژنرالپاسکوویچ (فرمانده کل سپاه روس) دستگیر و در تفلیس زندانی شد. پس از آزادی با ملکگوهرخانم خواهر عباسمیرزا ازدواج کرد که به جدایی انجامید. پس از درگذشت فتحعلیشاه قاجار با یکی از بیوههای او ازدواج کرد. پس از آن در سال 1256 ق از طرف محمدشاه قاجار به وزارت یحییمیرزا (حکمران گیلان) تعیین شد؛ ولی سه سال بعد در 1259 ق مستقلا «والی» حکمران مطلق گیلان شد و علیرغم بیکفایتی، سالها در این سمت باقی بود تا در فاصلهی سالهای 1262 ـــ 1264 ق از این سمت برکنار شد (یوسفدهی: حکمرانان گیلان، صص 140 ـــ 142).
18. seam
19. جیمز بیلی فریزر (1783 ـــ 1856 م) یک بار در سال 1821 م و بار دیگر در سال 1832 م به ایران سفر کرد و هر دو بار به گیلان آمد. سفرنامه نخست او در سال 1826 و سفرنامهی دومش در سال 1838 م در لندن به چاپ رسید.
20.مصطفیخان اسالمی پسر امیرحسینخان اسالمی فرزند احمدخان اسالمی بود.
21. minti
22. monteith
23. آدمیرال admiral، به معنی فرماندهی دریایی، صورت اروپایی عنوان عربی «امیرالبحر» است. (و)
24. آقامیرصادق دریابیگی در تشکیلات نظامی دوره قاجاریه، درجه سرتیپی داشت و برادر آقامیر ابوطالب (اجارهدار شیلات شمال) بود. او اداره چند کشتی تجاری را بر عهده داشت (سرتیپپور: نامها و نامدارها، صص 175، 176).
25. sixpounders
26. واحدی برای اندازهگیری عمق آب معادل 8/1 متر یا شش پا.
27.جوناسی هانوی صاحب شرکت «مسکوی ج. هانوی» بود و در زمان سلطنت نادرشاه افشار به ایران سفر کرد و به فعالیت بازرگانی مشغول بود و عاقبت در سال 1157 ق (1744 م) ایران را ترک کرد (رابینو: ولایات دارالمرز گیلان، صص 538، 539).
28. roodbarmushed / 29. khallakagee / 30. bahamber / 31. ispun / 32. Chokoover / 33. ghorabar /
34. boolgoor / 35. choomiscal / 36. sooloogondeh / 37. Lagsa / 37. Nokaleh / 39. hindookaleh /
40. seearvee / 41. keeftarood / 42. goulishkail /
43. sheijan / 44. mungodeh / 45. infarood