جایی برای تپههای نقرهای
فاصلهای که از بندر ترکمن در پیش داریم، تنها 17 کیلومتر است. گمیشان یا همان گمیشتپه شهری است با روستاهای بسیار مهم. بخشی در شمال بندر ترکمن که بیش از خود بندر، ترکمن مانده. تاریخ اینجا پر است از نامهای اصیل و عجیبوغریب. به این شهر «گمیشدفه» و «گمیشدپه» میگفتهاند و امروز «گمیشان» میگویند. «گمیش» در اصطلاح ترکمنها به معنای «نقره» است و اگر تپههای این شهر را ببینید، لابد میپذیرید که رنگ نقرهای آنها میتواند خودش دلیل خوبی برای نامگذاری این شهر باشد، اما اگر به علم رنگ در جغرافیا چندان معتقد نیستید و باورتان نمیشود که میتوان در نامگذاری یک شهر تا این اندازه شاعرانه جهان را دید، توضیح سادهای میدهم که حرفم را راحتتر باور کنید. سالها پیش در تپههای این شهر، چند سکه و ظرف نقرهای پیدا شده! حالا میپذیرید که نام این شهر تاریخی تا چه اندازه، از جنس جغرافیا و تاریخ آن است؟
تاریخ گمیشان را نمیشود سرسری آموخت. دبیر بازنشستهای در شهرستان گنبدکاووس زندگی میکند که یا به علت تخصصش در جغرافیا و یا بهخاطر علاقهاش به تاریخ ترکمن، بهترین مفسر پیدایش و چیستیِ گمیشان است. نامش سعدالله دادخواه است و سایتی به نام «جغرافیای ترکمنصحرا» دارد. بر اساس نوشتههای او، مرزبندی میان ایران و روسیه که از مفاد عهدنامهی ترکمنچای و گلستان بود، تنها باعث قطعشدن ارتباط کوچنشینان ترکمن در این محدوده نشد، بلکه گمیشان را به یکی از مهمترین بنادر تجاری ایران بدل کرد. چطور؟ از سال 1740 میلادی به بعد، گروهی از عشایر ترکمن در محدودهی گمیشان فعلی یکجانشین شدند و شهری بندری به مرکزیت آن ایجاد شد که از وسطش رودخانهی گرگان میگذشت و به دریای خزر میریخت. این کنار هم قرارگرفتنِ زندگی شهری و دریا، باعث شد مردم کمکم به تجارت دریایی رو بیاورند تا جایی که گمیشان به یکی از قدیمیترین و در عین حال مهمترین شهرهای استان گلستان بدل شود که مردمش با کشتیهای بزرگ خود که به آنها «ناو» میگفتند، تجارت کنند.
دادخواه توضیح میدهد که ترکمنها از بندر گمیشان با ناوهای بزرگ تجاریِ خود به بندر انزلی، بندر آستراخان و بندر بادکوبه، یا همان باکوی امروز، رفتوآمد و تجارت داشتهاند و حاصل این رفتوآمدهای فرهنگی چه میتواند باشد جز اینکه گمیشان با همهی کوچکیاش، در آن زمان، ویترینی بوده است برای عرضهی انواع دستاوردهای فنی و تکنیکی دنیای خارج.
حضور تکنولوژی روز آن زمان را هنوز که هنوز است میتوان با یک پیادهروی ساده در گمیشان حس کرد. سرتاسر گمیشان پر است از خانههایی که تابهحال در هیچجای دیگر ایران ندیدهاید؛ خانههای عموما دو طبقه با دیوارهایی از چوب رنگی. عجیب نیست اگر بگویم که این صنعت خانهسازی، یادگاری از روزهای ارتباط نزدیک بندر گمیشان با بنادر روسی است. دریانوردان آن روزگار از روسیه با خود الوارهای بزرگ چوب میآوردند. این الوارها در آنجا بهعنوان مصالح ساختمانی شناخته میشدند.
یادگار اشکانیان دریانورد
شروع قدمزدنم در آشوراده با یاد و خاطرهی جزیرهی رویایی «آبسکون» همراه بود. واقعیت اما این است که خیلیها، گمیشان یا همان گمیشتپه را آبسکون باستانی میدانند. به هر حال هرچه باشد، اینجا شهری است که شهرشدنِ کاغذیاش را از اردیبهشت 1388 به یادگار دارد. هنوز محلیهای اینجا، گمیشان را یک شهر نمیدانند، بلکه معتقدند که اینجا منطقهای است متشکل از گمیشتپه، خواجهنفس، امچلی، قارقی و روستاهایی که در حد فاصل این بخشهای کوچک قرار دارند. ذهنتان را هم به راه دور نبرید و خیال نکنید که نام گمیشان به گاومیش یا پرورش دام ربطی دارد؛ شغل مردم اینجا اگرچه در کنار کار دریا، دامپروری نیز هست، اما این دلیل خوبی برای نامگذاری منطقهای که مردمانش در نامگذاری، شاعرانگیِ دریا و اصالت نغمههای ترکمنی را در چنته دارند، نیست. میگویند که آبسکونِ باستانی زمانی درست در تپههای همین شهر بوده است و حالا از بقایای آن جزیره، چیزی نمانده جز زمینهایی نیمهحاصلخیز و نیمهبرهوت که کمی تا قسمتی کشاورزی در آنها انجام میشود و باقی پرت افتادهاند.
سندهای تاریخیِ بیشماری هست که یکی از هستههای یکجانشینی اشکانیان را درست در حاشیهی همین شهر تایید میکند؛ زمانی که گرگانرود از وسط گمیشان میگذشت و به دریای خزر میریخت. به همین دلیل است که برخی از تاریخدانان میگویند، گمیشان را باید ایستگاه پایانی مسیر خاکی جادهی ابریشم و آغاز جادهی ابریشم آبی دانست. کالاهای تجاری آن روزگار تا گمیشان با اسب و گاری جابهجا میشده و پس از یک اُتراق نهچندان طولانی در این شهر که آن روزگار نام آبسکون داشته است، با کشتی به دریای خزر و از آنجا به امپراتوریهای همسایه میرفته. چه صحنهی باشکوهی است دیدنِ کشتیهای بادبانبرافراشتهی تاریخی که از اسکلهی خواجهنفس رو به سوی غرب و شمال دریای کاسپین داشتهاند. در اسناد تاریخی به این کشتیها، «ناوداران» میگویند. کشتیهایی که از گمیشان به استرآباد، جرجان و آنطرفتر، به بنادر حسنقلی، چلکن، حاجیطرخان و باکو طاقههای بزرگ ابریشم، ظرفهای بزرگ ادویه، طاقه دستمالهای در بقچه پیچیده و گندم و جو میفرستادهاند و از آنطرف نیاز روزانهشان را با همان کشتیها دریافت میکردهاند.
کمی پیادهروی لازم است تا گمیشانِ خاموش به سخن درآید. باید راه بروم. باید در خیابانهای خاکی اما تاریخی این شهرِ نوظهور قدم بزنم تا گذشته مجال عرضِ اندام پیدا کند و خود، به شرح آنچه بر او گذشته، لب بگشاید.
شهر که تمام میشود، جادهای باریک بهسمت دریا میرود. قدمزدن در این جادهی طولانی با مجید آقیپور خستهکننده نیست؛ پیرمردی است که در گمیشان پیدایش میکنم. معلم ریاضی بوده و بعد از بازنشستگی به این فکر افتاده که خاطرات خود و تاریخ شهرش را از خطر نابودی نجات دهد. مینشیند در خانه و شروع میکند به نوشتن؛ شروع میکند به جمعکردنِ عکسها، تصاویر و سندها. میرود به کتابخانهی شهرهای اطراف. از بزرگان و قدیمیها، خاطرههایشان را جویا میشود و آنقدر مینویسد تا سرانجام کتابی به نام «گمیشان» به چاپ میرساند؛ کتابی که امروز سرمایهی او برای نوشتنِ افسانهها و داستانهای اجداد ترکمنیاش به حساب میآید. آقیپور، پیرمرد لاغراندامی است که دوچرخهای هم همراه دارد. روزی هفت هشت ساعت در مزرعه کار میکند و ایام بازنشستگی از آموزشوپرورش را اینطور پشت سر میگذارد و باقی روز هم صرف مطالعهاش میشود؛ از تاریخ گرفته تا جغرافیا و این اواخر هم داستاننویسی.
«در نهایت همهچیزِ این جهان انگار داستانی دارد و من اگر نویسندهی آن نمیتوانم باشم، لااقل میتوانم بخشی از آن را که در گذشته شنیدهام، یا نیاکانم به یادگار گذاشتهاند، به نسلهای بعد برسانم. قوم ترکمن زندگیاش، زمینش و دریایش، همگی داستاناند. آنجا را ببین! یک نمونه از داستان واقعی مردم گمیشان.»
اشارهاش به فضای مخروبهای در حاشیهی جاده است. به این ساختمان در قدیم «گمرکخانه» میگفتهاند و حالا جز تکهآجرهایی فرورفته در زمین هیچ نشان دیگری ندارد.
نمیفهمم منظورش چیست و این را میپرسم. جوابش، کلید قفل تاریخ دریانوردی گمیشان است.
«گمیشتپه، تاسیسات دریانوردی باستانی دارد. همین گمرکخانه که در دو کیلومتری غرب شهر قرار دارد، خودش نشانهی خوبی است برای اینکه بتوان داستان دریانوردان باستانیِ این منطقه را روایت کرد. منتها ما چندان نیرو و نفر نداریم برای این کارها. من هم نه متخصص هستم، نه تاریخدان و نه اهل جغرافیا. علاقهی شخصیام به زادگاهم مرا به این کار جلب کرد که تاریخ گمیشان را جمعآوری کنم و بهعنوان یادگار برای نوهها و نتیجههایم بگذارم تا بدانند در چه جای باعظمتی از زمین خدا به دنیا آمدهاند.»
پیادهروی در خاطرات گمیشان
برای شناخت گمیشان تنها آشنایی با آقای آقیپور کافی نبود. باید او را مجاب میکردم شهر را به من نشان بدهد؛ از مردمانش بگوید و از خودش. انگاری که شناخت او، مسیر شناخت گمیشان را هموارتر میکرد. به خانهاش رفتیم. بر اساس عادت ترکمنها، سفرهای روبهرویمان گستردند در اتاق مهمان. پذیرایی که تمام شد، حرفها شروع شدند، خاطرهها آمدند و رفتند و هر دقیقه شور من برای آشنایی با این پیرمردِ ترکمن بیشتر و بیشتر شد تا اینکه سفرمان را با پای پیاده در این شهر کوچک شروع کردیم. و حالا داریم نقبی میزنیم به شهری که پر از خاطره است و تاریخ.
«اگر دوست داری دریا برویم، خواجهنفس را امتحان کن که هم تاریخ دریانوردی دارد و هم کوچک است و هم چندساعته میشود تمامش را دید، اما اگر میخواهی تاریخ زمین گمیشان را به تو نشان بدهم؛ باید وقت بگذاری و راه برویم در محدودهی شهر و سری به نقطههای مختلف بزنیم تا از گلفشان تا خرابههای دیوار تاریخی ایران را نشانت دهم.»
بدون هیچ مکثی مسیر را از سر میگیریم و راه به دنیایی باز میکنیم که از صدقهسرِ دریا و مردم سختکوشش، همارز تاریخ ایران است.
خانههایی که سوغات دریایند
اگر در گمیشان قدم بزنید، محال است این شهر را با شهر دیگری در ایران اشتباه بگیرید. این شهر بهخاطر ساختمانهای چوبیِ دوسه طبقهاش، شهر کممثل و مانندی است، اما چرا در یک شهر ساحلی و در جغرافیایی کمدرخت، اصیلترین خانهها، خانههای چوبیِ گرانقیمتی هستند که برای ساخت هر کدامشان به چند الوار بزرگ چوب نیاز بوده؟ نعمتالله آرمیده را در گمیشان پیدا میکنم تا به سؤالاتم جواب بدهد. او کارشناس تاریخ این خانههاست و میداند که روح بلندپرواز چه هنرمندانی در ساختن این خانهها نقش داشته. بهگفتهی آرمیده، این بناها در فرم کلی خود، بیشتر تحت تاثیر عوامل جغرافیایی منطقه شکل گرفتهاند. نزدیکی به دریا و بالابودن سطح آبهای زیرزمینی با افزایش میزان نزولات جوّی و نزدیکی به مناطق جنگلی، از جمله عواملِ محیطی هستند که بهنوعی معماری بافت قدیم گمیشان را تحت تاثیر قرار داده است. عامل دیگری که در فرم کلی این ساختمانها نقش داشته، تاثیرپذیری ذوق عمومی و معماری آن روزگار، از سبک معماری روسی است.
آرمیده در حالی که چند خانهی قدیمی را در گمیشان نشانم میدهد، تاکید میکند، قدمت بنای این ساختمانها، به دورهی قاجاریه میرسد؛ چراکه درست چندسالی قبل، وقتیکه «آرمینیوس وامبری»، سیاح مجاریالاصل به آبسکون میآید، هنوز خبری از این ساختمانها نیست و او در سفرنامهی خود هیچ ذکری از وجود این ساختمانها نمیکند. وامبری زمانی که از طریق جزیرهی آشوراده در ساحل گمیشتپه پیاده شد، منظرهی قصبهی گمیشتپه را اینگونه توصیف کرد: «... سرِ کشتی را رو به گمشتپه که از ما بیش از سه فرسخ فاصله نداشت، برگرداندیم... یک ساعت نگذشته بود که سواحل ترکستان در نظر ما نمایان شد... کمابیش به فاصلهی یک میل و نیم از مصب رود گرگان در هر دو ساحل رودخانه، اردوگاه گمشتپه ظاهر شد که منظرهی آن مانند صدها کندوی عسل بود که در فضای کوچکی دایرهوار پشتِ سرِ هم قرار داده باشند...» و با گفتن این جمله کمی در خیابانهای شهر میچرخیم. آرمیده ادامه میدهد: «به نظر میرسد در دوران پادشاهی مظفرالدینشاه و محمدعلیشاه قاجار، برخی از تجار تراکمه از طریق تجارت دریایی و رفتوآمد به روسیه ثروتمند شدند. آنها با الهام از سبک معماری شهرهای روسیه به بنای ساختمانهای چوبی در این شهر پرداختند.» و بعد، از چند بازرگان گمیشتپهای نام میبرد؛ بزرگانی چون «آنهمحمد ساری»، «عطاحاجی خوزین»، «آشور خوزین» در گمیشتپه و «شوخبای» در روستای خواجهنفس، که اگر خانهی آنها هنوز در شهر باشد، به نام خودِ آنها شناخته میشود. آرمیده معتقد است، ساخت این عمارتهای مرتفعِ دوسه طبقهای از یکسو برای دورماندن از رطوبت زمین و از سوی دیگر در بهرهگیری بیشتر از باد بوده است. «درواقع این بناها را میتوان برونگرا دانست. اغلب این ساختمانها تماما از چوب و الوارهایی که از روسیهی تزاری وارد میشده، بنا گردیده و در ساخت آنها معماریِ خاصی به کار رفته است.»
دوباره نقش دریا در زندگی مردم گمیشان پررنگ میشود؛ تصور کشتیهایی که از آنسوی آبها، با خود سبک زندگی را برای این منطقه به ارمغان میآوردهاند، توجهم را بیشتر به حرفهایش جلب میکند: «بخش عظیم این چوبها و تختهها (بهخصوص از نوع نراد) از راه دریا و بهوسیلهی تجار و دریانوردانِ ترکمن از روسیه و شهرهای هشترخان، بادکوبه و چند شهر دیگر به اینجا حمل میشدهاند. در این مورد محمدعلی قورقانچی، مامور قشون دولت قاجار که به سال 1321 هـ.ق از گمیشتپه دیدن کرده بود، در کتاب خود مینویسد: «... امروز از روسیه 150 باب مغازه چوبی به گمشتپه آوردهاند که خیلی قشنگ است و بازارشان رواجی دارد...» این البته تمام مصالح مورد نیاز این ساختمانها نبود و مجبور بودند مقداری الوار هم از جنگلهای جنوب لیوان و کردکوی تهیه کنند. اگر داخل یکی از این خانهها بروید، میبینید که اتاقهای تودرتو، دالانهای طویل و شومینههایشان، منحصربهفرد است و حکایت از کار مهندسی و کارشناسی این بناها دارد. راهپلهها، نردهها، ستونها، در و پنجرهها، کف جلوی ایوان اتاقها و چوبکاری زیر سقف، از مختصات کلی معماری و ساخت بناها در گمیشان بوده است.
برای دیدن بخشهای دیگر گمیشان باید آرمیده را ترک کنم، اما پیش از خداحافظی، چند خانهی قدیمی را نشانم میدهد که به نام شناخته میشوند و میگوید: «باید حواسمان به این میراث تاریخی باشد. شهر گمیشان با داشتن همین خانههای منحصربهفرد میتواند حیات خود را تا سالها از طریق گردشگری تامین کند، اما...»
اسم چند محله از محلههای قدیمی گمیشان را گوشهی کاغذهایم یادداشت میکنم تا اگر شد در مسیرم سری به آنها بزنم: «خوزینیها»، «مظفریها»، «شیرمحمدیها»، «شیروانیها» و «مصطفاییها».
تالاب گمیشان؛ بازماندهی دریا
بهسمت شمال تپهی گمیشان که بالا میرویم، به نوار مرزی دریای خزر میرسیم؛ جایی که دریا ایران را از ترکمنستان جدا میکند. کمکم رطوبت هوا، حالوهوای زندهتری به فضای اطرافمان میدهد. پیرمرد عینکش را برمیدارد و آن را تمیز میکند. دریا و آسمان به هم نزدیکتر شدهاند و در دوردست، چند قایقِ قدیمی و فرسوده به گل نشستهاند. توصیف این صحنه بهسختی آن است که باور کنید در کویر باران باریده. خاکِ رس، گل شده و تَرَک برداشته و در آن انتها، قایقی در گل گیر کرده است. آقیپور توضیح میدهد که تالاب گمیشان، نوار نسبتا باریکی است که در جهت شمال به جنوب، در امتداد سواحل شرقی دریای خزر، قرار دارد و این بدان معنی است که شروع این تالاب از تپههای ماسهای گمیشان است و تا مرزهای ترکمنستان امتداد پیدا میکند، با دو رودخانهی کمجان که آبش را تامین میکنند: اترک و گرگانرود.
از یک جایی به بعد دیگر حتی با وسیله هم نمیشود به ادامهدادن راه فکر کرد. از ماشین پیاده میشویم. پیرمرد اما آماده بود انگار، شلوارش را تا زانو بالا زد و با خیال راحت وارد گل شد. من اما در وضع پیچیدهتری بودم و بهاجبار تصمیم گرفتم تا میتوانم تندتر قدم بردارم تا کمتر گلی شوم؛ تصمیمی که آقیپور را به خنده انداخت.
«نمیشه از تالاب گمیشان رد بشی و گلی نشی! اونجا رو میبینی؟ اون خط مرزی کشور است. اگر جلوتر برویم، سربازهای مرزی ایستادهاند و اجازهی ورود به کشور همسایه را نمیدهند. تالاب گمیشان تا ترکمنستان ادامه پیدا میکند، اما حتی در همان کشور هم وضع به همین منوال است. رودخانهها کمجان و بیآب شدهاند و این تالاب که روزگاری پر از پرنده و دیگر حیوانات بود، حالا فقط یک زمین لمیزرع است که نه میشود چیزی در آن کاشت و نه میشود بهصورت یک تالاب احیایش کرد.»
تاریخ اینجا ایستاده، درست در تَرَکِ گلها وقتیکه صدفی خاکآلود را میبینم که یادگار طغیان دریاست در این تالاب. رودخانههایی که یک روز پلِ ارتباطیِ این تالاب با دریا بودهاند، حالا به خاک فرو میروند و صدفها خواب دریا را میبینند. اسکلت ماهیها، خبر از یک اتفاق شوم برای یک تالاب بینالمللی میدهد؛ تالابی که در سفرنامهها به جنگل پرندگان مهاجر شناخته میشد، حالا فقط چند شتر رهگذر را پذیراست که در گوشهای ایستادهاند و خارهای خودرو را میخورند.
50 سال پیش دانشمندانِ پیشرفتهترین کشورهای جهان در رامسر جمع شدند تا به دعوت ایران، معاهدهای جهانی را امضا کنند که بر اساس آن، تمام کشورهای امضاکننده از حامیان تالابهای خود باشند. ایران بهعنوان میزبان این معاهده، که بعدها بهعنوان کنوانسیون رامسر شهرت پیدا کرد، چندین تالاب پرآب و زیستگاههای غنی خود را به ثبت رساند. تالاب گمیشان یکی از تالابهای آن فهرست بود که امروز اثری از آن نیست. 17 هزار و 700 هکتار وسعت اما چطور میتواند نابود شود و جز زمینی گلی از آن چیزی باقی نماند؟!
شاید بهتر است به نقشه مراجعه کنم، چون اینترنت در تالاب جواب نمیدهد و نمیشود از گوگلارث کمک گرفت. تالاب گمیشان یک باریکهی شمالی ـ جنوبی بوده که از جنوب توسط رودخانهی گرگان سیراب میشده و از شمال توسط اترک. غرب این تالاب، دریای خزر وجود داشته و تا 20 سال پیش لااقل یکونیم متر عمق داشته است. چنین شرایطی باعث شده که این تالاب را مخزن 116 گونهی گیاهی و صدها گونهی جانوری بدانند و یکی از مهمترین تالابهای شمال شرق کشور باشد، اما در این سالها، برداشت بیش از حد آب از دو رودخانه، عمق یکونیممتری آب در این تالاب را ذرهذره مکیده و آن را خشک و برهوت کرده است. پیش از اینکه تهران را به مقصد گمیشان ترک کنم، دوستانم گفته بودند که ممکن است در تالاب اینجا، حتی فک دریایی ببینم و حالا فکر میکنم جملهی آنها یک شوخی دوستانه بیشتر نبوده است. در عوض با آقای آقیپور آهسته بهطرف گلافشانهای قارنیاق در شرق گمیشان حرکت کردیم؛ جایی که شرایطِ زمین، سطح گلیِ خاک را به ناگهان به آسمان پرتاب میکند و یکی از کمنظیرترین تصویرهای زمینشناسانه را پدید میآورد.
نمیدانم باید رودرروی این ترکمنزاده چه بگویم؛ بگویم که از شرایط تالاب ناراحت و نگران هستم و بهعنوان یک ایرانی، وظیفهی احیای آن را با مردم گمیشتپه میدانم، یا بگویم که خشکسالی یک پدیدهی جهانی شده و این هم باید به حساب آن باشد. یا اینکه حرفم را طور دیگری بزنم. میپرسم: «آیا مردم اینجا به خاطر خشکشدن تالاب نگران نیستند؟»
«نگران؟ مگر میشود نگران نبود، اما چه میشود کرد. گرگانرود با مردم ما خوب تا نکرده. هر سال خسّت بیشتری به خرج داده تا اینکه کمکم دارد رسوبات، جلوی آب را بهطور کامل میگیرد. البته سدها هم بیتاثیر نیستند. سد اگر نباشد، کشاورزی در این منطقه بیمعنی است؛ منتها خشکشدن تالاب واقعا خطرناک است، چون آسیبش نامعلوم است و نمیفهمی به کجای زندگی صدمه وارد میکند. گمیشان باید یک شهر توریستی بشود، نه اینکه با وجود خشکسالی و کمبود علوفه، دولت همچنان روی کشاورزی و دامپروری سرمایهگذاری کند. امروز اگر دریا را از مردم اینجا بگیری، آنها دیگر منبع درآمد درستی ندارند. باید دریا باشد و اگر قرار است دریا باشد، باید تمام اکوسیستمهای منطقه درست کار کنند...»
هنوز چند جای دیگر برای دیدن هست و آقیپور هم انگار کمکم خسته میشود.
پرورش میگو کنار دریا
جایی را که هماکنون در آن هستم، محال است کسی از مسافران دیده یا به آن سفر کرده باشد. بوی ماهی میآید. احساس میکنم یکی از صدها کارگر سایت میگوی گمیشان هستم و روزیام به همین عطر قدیمی انسان و دریا وابسته است؛ پس دعوت آقای آقیپور را لبیک میگویم و وارد یکی از این مراکز میشوم، اما پیش از آن حرفهایی را که در مورد اقتصاد گمیشان از اینطرف و آنطرف شنیدهام، مرور میکنم: واقعیت این است که اقتصاد گمیشتپه، یکی از شکوفاترین اقتصادهای تاریخی حاشیهی خزر بوده. این را به شهادت ابنیهی تجاریِ باقیمانده در شهر میتوان درک کرد. اینکه گمیشان، بندرگاه تجاری، گمرکخانه، شهربانی، شهرداری و سالن تئاتر داشته، موضوع کوچکی نیست؛ چراکه تنها یک اقتصاد پویا و بینالمللیِ محلی میتواند به چنین مرز شکوفایی برسد، اما دوستی کی آخر آمد، دوستداران را چه شد؟
یاد حرفهای آقیپور میافتم که در مسیر برایم تکرار میکرد. او میگفت که احتمالا رضاخان از گمیشان، کینه به دل گرفته است. یادمان نرود که محمدعلیشاه قاجار، سعی کرد با راهانداختن قشون در گمیشان، دوباره تخت پادشاهی تهران را به دست آورد. همان خاطرهی تلخ، باعث شده که رضاخان تمام سعیاش را بکند تا گمیشان محروم بماند. به همین منظور در فاصلهی 20 کیلومتری آن، شهرِ تازهسازی به نام بندر ترکمن راه میاندازد. آقیپور میگوید که با انتقال تمام آن سازههای اقتصادی و تجاری به بندر ترکمن و رسیدن خط آهن به آن منطقه، عملا گمیشان به اسکلهای متروک بدل شد و سالها با بیمهری، اقتصادش را وابسته به زمین، دامپروری و دریا کرد. اگرچه بسیاری از مردم این شهر هم، رفتن را به ماندن ترجیح دادند، اما حالا وضع اندکی فرق کرده و در زمینههایی هرچند اندک، فعالیتهای مرتبط با دریا از سر گرفته شده است و با دست، سردرِ یکی از مزارع پرورش میگو را نشانم داد و گفت: «مثل این.»
با اطلاع و کسب اجازه، وارد یکی از این مزارع میشویم. سیستم این مزارع بهگونهای طراحی شده که همگی حول محور پرورش میگوی گمیشان فعالیت میکنند. در این سیستم اقتصادی جدید، از زمینهای بایر بهجای کشاورزی، میتوان درآمدزایی دیگری کرد و آن هم پرورش میگو به دو روش سیستماتیک «هوادهی» و «بیهوادهی» است. اطلاعات اولیهام میگوید که در این استخرها، لاروی میگو که توسط شیلات استان توزیع میشود، به میگوهای بالغ بدل شده و در بازار به فروش میرسند. این سیستم ساده باعث شده که گمیشان به یکی از صادرکنندگان میگو بدل شود. هر سال بهطور متوسط 500 تن میگو در این مزارع تولید میشود که 450 تن آن برای صادرات آماده میشود و بقیه در استانهای گلستان، مازندران و تهران به فروش میرسد. کارگران مزرعه برایمان توضیح میدهند که شیلات، لاروهای دوهفتهای را به آنها میدهد و آنها 140 روز، یعنی حدود 20 هفته، از آنها مراقبت میکنند تا آمادهی مصرف شوند. در حین مصرف، وزن هر میگو، حدودا 16 تا 18 گرم است و در لذیذترین حالتِ ممکن قرار دارند. حدود 243 هکتار از مزارع گمیشان امروز به این سایت پرورش میگو اختصاص پیدا کرده و کارگاههای فراوری و بستهبندی میگوها، برای صدها نفر از نیروهای بومی منطقه، کار ایجاد کرده است.
چه اتفاق عجیبی! مردمی که روزگاری به صیادی از دریای خزر شهره بودند، حالا در زمینهایشان صید میکنند؛ صیدی پرورشیافته که نهتنها آسیبی به دریا نمیزند، بلکه مانع مصرف آب منطقه برای کشاورزی هم میشود. حالا دیگر انگار روزگار صیادان فیلماهی، اُزونبرون، ماهی سفید، ماهی آزاد، کپور، کفال، تلاجی و... نیست؛ روزگار تجدید خاطرهها در قالبی تازه و متفاوت است.
سختی کارِ این کارگران را اما نمیشود نادیده گرفت. درست است که میگو این روزها در بازارهای داخلی و خارجی، گران است و دسترنج آنها بهموقع پرداخت میشود، اما سخت است محدودکردن کسی که نسلاندرنسل دریانورد و صیاد بوده به یک محدودهی چند متری و خیرهشدن هر روزهی آنها به استخرهای پر از میگو!
صدای اذان ظهر بلند شده و کارگران، مهمانمان میکنند به خوردن یک غذای خاص با میگو. پیشنهادی است که نمیشود از آن بهسادگی گذشت. همینکه دور هم جمع میشوند، شروع میکنند به خواندن ترانهای ترکمنی و سر تکان میدهند. شادی انگار دوباره به زیر پوستشان برمیگردد و حالا دیگر شبیه آدمهای مکانیکی نیستند؛ عکس فرزندانشان را در گوشیهایشان نشانم میدهند، برایم جوک میخوانند و تا غذا آماده شود، از دستپخت خوب مادرانشان میگویند.
ساحل گمیشان و چند نکته اقتصادی
گمیشان چه ویژگی منحصربهفردی دارد؟ از یک طرف شهری پر از صیاد است که بیشباهت به بندر ترکمن نیست و از سوی دیگر شهری است که وجوه تاریخیاش بر دیگر شهرهای اطراف میچربد. شاید شبیه بندر گز که آنجا هم بهلحاظ تاریخی، پیشینهای تا زمان ساسانیان دارد. پس چهچیزی باعث میشود که گمیشان از دل تپههای نقرهای خود، از دل گلفشانهای طبیعیاش و از جدارهی دیوار دفاعی ایران جدا شود و شهری ممتاز باشد؟ پاسخ این سؤال، همان آبسکون است؛ همان رویهی تجارت دریایی این مردم. تاریخ گمیشان اگرچه پر است از صید ماهی، کشاورزی و دامپروری، اما نباید یادمان برود که این شهر، پیش از هر چیزی، یک بندر تجاری بوده و مردمانش، از بازرگانان و دریانوردان آن روزگار بودهاند.
حالا در ساحل گمیشان قدم میزنم و در غروب سومین روز از خودم میپرسم چه برنامهای میتواند این شهر را دوباره به روزهای آرمانیاش در تقویم تاریخ بازگرداند؟ آیا باید به گمیشان شبیه یک فرصت گردشگری نگاه کرد، آنطور که دولت امروز به آشوراده نظر کرده، یا باید روی صنعت این شهر سرمایهگذاری کرد تا جایی شبیه بندر گز شود؟ پاسخم را با کمک دکتر مهران شکیبایی از معتمدان این شهر پیدا میکنم. او در مقالهای نوشته است که این شهر باید به یک بازارچهی مرزی مجهز شود تا دوباره تجارت و دادوستد، خُلق مردم را بگشاید و از شدت وخامت شرایط اقتصادی کاسته شود.
«گمیشتپه از لحاظ تاریخی یکی از قدیمیترین شهرهای استان است که در سال 1308، شهرداری در آن تاسیس شده و قبل از این تاریخ هم دارای بلدیه بوده است. منطقهای که گمیشان در آن پدید آمده، از زمان اشکانیان تا دوران اخیر، تامینکنندهی بخشی از نیازهای اقتصادی قارهی اروپا بوده و تا حدود 80 سال قبل، کشتیهای چوبیِ بزرگِ بادبانی با نام «لدکا» وسیلهی مراودهی کالای تجاری با تمام سواحل دور دریای خزر بوده است. حالا هم اگر قرار است این شهر دوباره به رونق سابق خود برگردد، میتوان با طرحی دادوستد و تجارت را در آن زنده کرد.
میماند سیستم راهاندازی این بازارچهی مرزی. شکل ماجرا ساده است و به جغرافیای منطقه برمیگردد. از سالیان دور، ارتباط عمیق و پیوندهای استواری بین گمیشتپه و بخش حسنقلیِ ترکمنستان وجود داشته و هنوز هم تا حدودی وجود دارد. این دو بندر از طریق دریای خزر و همینطور جادههای مواصلاتی بهقدری با هم در ارتباط بودهاند که مرزها، عامل بازدارندهای برای گسترش روابط دوستانه، ازدواجها و پیوندهای برادری نشده و حالا شاید بشود از همین ظرفیت فیزیکی و روانی بهره برد و با ساخت یک بازارچهی مرزی در نقطهی صفر سرحدات، رونق اقتصاد را به گمیشان بازگرداند.
شهر گمیشتپه با نقطهی مرزی ترکمنستان دقیقا 30 کیلومتر فاصله دارد. از طرف دیگر این شهر با شهر مرزی حسنقلی و تعدادی روستای مجاور آن همسایه بوده. حسنقلیِ ترکمنستان حدود 9 کیلومتر از نقطهی مرزی فاصله دارد؛ بنابراین تنها 39 کیلومتر میان گمیشان و حسنقلی فاصله است و این فاصلهی اندک، بهترین شرایط را برای راهاندازی یک بازارچهی مرزی در مرز دو کشور فراهم میکند. این کار به صلاح اقتصاد ایران هم هست؛ چراکه کوتاهترین راه مبادلهی تجاری میان کشورمان با کشورهای دیگری چون قزاقستان و ازبکستان را هم فراهم میکند. آنموقع بهاحتمال زیاد بشود با یک تیر دو نشان زد. عملا گمیشان با داشتن یک بازارچهی مرزی میتواند هم به مکانی برای گردشگران داخلی و خارجی بدل شود و هم اقتصاد این شهر درست از طریق ظرفیت بالقوهی آن به حیات طبیعی خود بازگردد.»
کاش بشود این نظر را با مردم گمیشان هم در میان گذاشت. البته آنها سالهاست که از این طرح استقبال کردهاند و میخواهند رونقی به شهرشان بدهند. گمیشان این روزها پر است از پیرمردها و پیرزنهای ترکمن. کمتر نشانی از جوانها میشود در این شهر فراموششده سراغ گرفت. دخترهای جوان در زیرزمینهای خانهها، قالی و قالیچه میبافند و پسرها، اگر مشکلِ سربازی نداشته باشند، راهیِ شهرهای بزرگتر میشوند تا بتوانند مستقل شوند و کاری به چنگ آورند. خمودگی گمیشان نه از رطوبت هواست و نه از تاریخ آن، شهر از جوانهایش خالی شده است و باید آنها را دوباره به ساحل خزر بازگرداند.
در محضر خواجهنفس
یال شرقیِ دریای خزر از بالا شبیه یک خط صاف و مستقیم است. جادهای هم که از بندر ترکمن بهسمت شمال و گمیشان میرود، جادهی صافی است، اما این دو خط با هم موازی نیستند. جاده از یک جایی به بعد، نرمنرمک کج میشود تا به شهر کوچک «خواجهنفس» برسد. از خواجهنفس یک راه باریک در حاشیهی رود گرگان هست که ما را میبرد به یک نقطهی قُرشدگی، روی ضلع شرقی دریای خزر. درست در همین نقطه بندر خواجهنفس قرار گرفته. خواجهنفس، اگر اهالیاش ناراحت نشوند، شهر محسوب نمیشود و روستای کوچکی است و چهبهتر که شهر نباشد. یک مقصد بین راهی است که اهمیتش را از تاریخ میگیرد؛ از پلهایی که بر سر رودخانههای عبوری داشته. اهمیتش مربوط به رودخانهای است که از میان آن میگذرد و به دریا میریزد: رودخانهی گرگان. در این میان از چپاقلی هم گذشتهایم. میایستیم دمِ یکی از نانواییها و نان گرم میگیریم با پنیر و صبحانه را روی کاپوت داغ ماشین میخوریم. چپاقلی هم با همهی کوچکیاش و فاصلهی طولانیتری که از دریا دارد، باریکهراهی از آن بهسمت دریا میرود، اما خواجهنفس بندرگاه داشته و به همین دلیل، چه بهلحاظ تاریخی و چه بهلحاظ اقتصادی مهمتر از نقاط مسیر بندر ترکمن تا گمیشان به حساب میآید. چرا وقتیکه در سفر به گمیشان رسیدهام، از یک شهر کوچک مثل خواجهنفس حرف میزنم؟ مگر میشود گمیشان را با قدمت چندهزارساله گذاشت و از خواجهنفس گفت؟ نهفقط بهخاطر اینکه مقتضیات سفرم ایجاب میکند، به هر بندری که میرسم از آن حرف بزنم، بلکه بهدلیل اهمیت رودخانهی گرگان در زندگی دو نقطهی جغرافیایی کنار هم ـ که همان گمیشان و خواجهنفس هستند ـ باید از خواجهنفس گفت.
همراه با رودخانهی گرگان
یادمان نرود که رودخانهی گرگان در این منطقه بهاندازهی اَترک مهم است. این رودخانه از مهمترین منابع آبیِ ترکمنصحرا و شاید مهمترینِ آنها باشد. رودخانهی گرگان از کوههای آلاداغ در نزدیکیهای بجنورد سرچشمه میگیرد و از شرق به غرب میآید تا روانهی دشت شده و از کوههای گنبد در منطقهی گوکلان بگذرد و بعد سرازیرِ دشت گرگان شود. این رود انگار که رفیق ترکمنها بوده، به شهرهایی که ترکمنها در آن اسکان یافتهاند، سر میزند؛ از گنبدکاووس و آققلا میگذرد و بعد به خواجهنفس میرسد، نفسی تازه میکند تا چند کیلومتر جلوتر به خزر سرازیر شود. اهمیت رود گرگان هم درست همینجا معلوم میشود. این رودخانه شاید تا 50 سال پیش درست از وسط گمیشان میگذشته، اما کمکم رسوب، مجرای آن را سخت پوشانده و ناچار شدهاند آن را به مسیر دیگری هدایت کنند که همان مسیر خواجهنفس است. محلیهای گمیشان میگویند که رونق خواجهنفس درست با تغییر تاریخی مسیر این رودخانه بوده، اما واقعیت این است که چنین تغییر بزرگی، زندگی گمیشانیها را زیرورو کرده. همان سالها، با تغییر مسیر رود، آب شیرین در گمیشان کمیاب میشود. این آغاز دور تازهای از مهاجرتهاست. گمیشانیها اما به خواجهنفس نیامدند، شاید به این دلیل که خواجهنفس آن روزها، منطقهی کوچکی بود در حاشیهی گمیشانِ تاریخی.
ساحل خواجهنفس
اصلا به خواجهنفس نمیآید که چنین ساحلی داشته باشد. ماشین داغ کرده و آنطرفِ جاده ایستاده و من، اینطرف در سرم جنگ است میان اراده و تقدیر. با ورود به خواجهنفس، ترکمنها را از دریچهی دیگری میبینم؛ از دریچهی قومی که همواره در جنگ میان تقدیر و اراده، دل به دریا دادهاند و زنده ماندهاند. ساحلِ خواجهنفس درست در همان گودیِ طرف راست دریای خزر، آرامِ آرام است. چند کارگر و چند ماشین راهسازی تنها چیزی است که مانعِ دیدن تصویر یکدستِ دریا میشود. آنها در حال ساخت بندر خصوصیِ این روستا هستند و قرار است در این بندر، کشتیهای تجاری هم لنگر بیندازند. این خبری است که رئیس ادارهی بنادر و دریانوردی استان گلستان داده. الهیار اسعدی معتقد است که خواجهنفس میتواند فعالترین بندر منطقه باشد و شرایط فیزیکی دریا در محدودهی آن به شکلی است که میشود امیدوار بود تا یکی دو سال آینده کشتیهای حمل سوخت در آن پهلو بگیرند و کمکم این بندر هم جزء مناطق درآمدزای ترکمنها شود. گمیشان روزی از طریق همین خواجهنفس، نفس میکشیده است در این دریای بزرگ و حالا وقتش است که ترکمنهای این ناحیه هم، نان خودشان را از دریای خودشان بخورند. با کنار هم چیدنِ این رویاهای شیرین، گویی برای یکلحظه در ذهنم، اراده بر تقدیر میچربد؛ ترکمنها حالا 176 هکتار زمین دارند تا اسکلههای مختلف را در آن بنا نهند و در کنار آنها، چند پایانهی عمومی، سیلوی نگهداری غله، محوطهی انبار و گمرکی کالا و احتمالا یکی دو تا هتل و اقامتگاه بسازند تا خواجهنفس دوباره برگردد به دوران شوکتش و اگر نتوانست از زمین، آنچه لایقش بود، به دست آورد، از دریا، روزیِ خود را سرِ سفرهی خانوادهاش ببرد.
خواجهنفس، پایتخت ایران؟
آیا میدانستید که خواجهنفس روزگاری حتی به مرکز حکومت قاجارها هم بدل شده؟ این روستای کوچک و کمخانوار؟ بله. درست همینجا! شاید دیگر خانهی «شیخی» نباشد که این ماجرا را گواهی دهد، اما در تاریخ به ثبت رسیده که محمدعلیشاه فراری از تهران به این روستا آمده و سعی کرده با متحدکردن قوای نظامیاش علیه رضاخان شورش کند، اما ناکام راهی روسیه شده. در شماره چهلویکم مجلهی «خاطرات وحید» که اسفندماه سال 1353 به چاپ رسیده، «حاج الیاس بکجانی» خاطرهای از این پناهندهی پرطمطراق دارد که بازگوکردن آن، موقعیت ژئوپولوتیک خواجهنفس را مشخصتر میکند: «با اینکه هفت سال بیشتر نداشتم، از وقایعی که در محل ما اتفاق میافتاد، تا حدی باخبر بودم، زیرا خواجهنفس کوچک بود و خبرها زود منتشر میگردید. در سال 1328 هجری محمدعلیشاه از طریق کومشتپه به شهر ما آمد و اینجا را مرکز حکومت خود قرار داد و از ترکمنها نیز دعوت کرد که از حکومت او پشتیبانی کنند.
به علت بیخبری عدهای از ترکمنان که از تحولات سیاسی آن دوره بیاطلاع بودند، دعوت او پذیرفته شد و محمدعلیشاه در ساختمان «شوخ حاجی» یا همان «شیخی» اقامت گزید و اینجا را مرکز فرماندهی خود کرد. حدود ششماه که خواجهنفس پایگاه محمدعلیشاه بود، اغلب سرداران و خوانین مازندران به اطاعت او درآمدند و خراج و مالیات را به خواجهنفس میفرستادند. محمدعلیشاه پس از اینکه موقعیت خود را در این منطقه مستحکم کرد، طرفداران خود را برای بازپسگرفتن تختِ ازدسترفته به تهران فرستاد، ولی نیروهای اعزامیِ او در حدود گرمسار شکست خوردند و ارشدالدوله، فرماندهی آنان، کشته شد. محمدعلیشاه که از نقشهی خود نتیجهی دلخواه را نگرفته بود، اندوهگین بود تا اینکه بنا به دستوری که از نیکلای دوم میرسد، مجبور به مراجعت به روسیه میگردد. چندی قبل از حرکت او، کشتیهای روسی در نزدیکی خواجهنفس پهلو میگیرند و محمدعلیشاه شبانه با آن کشتیها ایران را ترک میکند.»
شاه نگونبخت در موقع ترک کشورش چه حالی داشته؟ لابد آن هم از غمانگیزترین ساحل ممکن آن روزگار. حالا دیگر هیچکس در کشوری که زمانی پادشاه آن بوده، حرفش را باور نمیکرده است. شجاعت او، مایهی مرگ و فشار اقتصادی بیشتر به ترکمنهای خواجهنفس و اطراف این ناحیه شده و از همه بدتر، دست شاه مخلوع را برای مردمش رو کرده است. کاش میشد عکسی را پیدا کرد که محمدعلیشاه را در هنگام خداحافظی با ساحل خواجهنفس نشان بدهد؛ جوانکی غمزده که روی عرشهی کشتی ایستاده و تنها چیزی که با خود میبرد، جان ناقابلش است. کاش میشد آن صحنه را حتی در یک عکس دید تا لااقل مردانگی ترکمنهایی که به پای وعدههای وطنپرستانهی او کشته شدند، به یادگار بماند برای نسلهای بعد. |
تاریخچه صید ماهی در گمیشان
در کتاب «ترکمنهای ایران»، محمدرضا بیگدلی، صید و بهرهبرداری از منابع، دریای خزر را به سه دورهی تاریخی تقسیم کرده است:
1 ـ دورهی قدیم یا پیش از امتیاز لیانازوفها؛
2 ـ دورهی لیانازوفها؛
3 ـ دورهی پس از ملیشدن شیلات.
او مینویسد: تا سال 1306 ه.ش که تاریخ تاسیس شرکت مختلط ایران و شوروی است، شیلات بحر خزر عمدتا تعطیل بود، ولی از مهرماه سال مذکور، انحصار صید ماهی تجاری و صنعتی ایران به شوروی واگذار گردید. البته باید گفت که با توجه به مدارک و اسناد موجود، بین سالهای 1300 تا 1306 فعالیتهای لتکارانی (قایقرانی) و ماهیگیری در هر منطقه زیر نظر مسئولان دولت ایران ادامه داشته و به تجار محلی امتیاز ماهیگیری و لتکارانی را از طریق مزایده اجاره میدادند که در سالهای 1304 تا 1306 در اختیار حاجی محمد حاجی و برادرش آتاحاجی خوزین بوده است. در تاریخ 11 بهمن 1331 که امتیاز شرکت ایران و شوروی پایان گرفت، دیگر دادن امتیاز تجدید نشد و صنایع ماهیگیری ایران در سواحل دریای خزر ملی اعلام شد و برای ادارهی عملیات، بهرهبرداری و انجام امور بازرگانی، شرکت جدیدی به نام شرکت سهامی شیلات ایران تاسیس شد که هماکنون عهدهدار امور شیلات است.
انواع ماهیهای دریای خزر در ساحل گمیشان
الف) ماهیهای غضروفدار: از انواع این ماهیها میشود «تی ـ را ـ نا» (اُزونبرون)، «ب ـ کی ـ ره» (تاسماهی)، «دو ـ قی» (فیلماهی)، «گ ـ و ـ ش» و «س ـ اب» را نام برد.
ب) ماهیهای استخواندار: از انواع این ماهیها میشود «چا ـ پاق» (تله ـ جی)، «ک ـ فر» (کپور)، «آقبالیغ» (ماهی سفید)، «آزاد ماهی»، «چون تالی» (کفال)، «سی له» (سوف)، «تاق قاز» (زالون)، «مانگ قال چا»، «یا ین» و «اور گنج» را نام برد.
نسل «یا ین» تقریبا از بین رفته و «اور گنج» هم بهندرت در بعضی از رودخانههایی که به دریای خزر میریزند، دیده میشود. «یا ین» و «اور گنج» را صیادان در حدود سال 1336 و قبل از آن از دریا به مقدار کم صید میکردند و به بازارها میبردند، ولی صید انبوه آنها بیشتر در رودخانهها صورت میگرفته است. این دو نوع ماهی، از نظر جثه شبیه ماهی کپور درشت است، اما اولی پوستی شبیه فیلماهی دارد و پوست دومی، شبیه ماهی سفید، پولکدار است. محلیهای گمیشان، از این دو ماهی به علت چرببودن گوشت آنها در درستکردن غذایی به نام «قاویر داق» استفاده میکنند، اما اگر «قاویر داق» را با «یا ین» درست کنند، قطعا خوشمزهتر خواهد بود.
فک خزری هم اگرچه ماهی نیست، اما یکی از مهمترین آبزیان منطقهی گمیشان است که نسل آن در خطر انقراض قرار دارد. محلیهای گمیشان که به فک خزری، «دولن» میگویند، معتقدند فکها در سردترین روزهای زمستان، بچههای خود را به دنیا میآورند و شاید به همین دلیل باشد که در سرما و کوران چلهی بزرگ، کسی به روی این آبزی، اسلحه نمیکشد.