اشاره بخش دیگری از مجموعهحکایتهای «عجایبهند» پیش روی شماست.مخاطبان همیشگی «بندر و دریا» خوب میدانند که این حکایتها برگرفته از کتاب نایاب «عجایبالهند» نوشتهی ناخدا بزرگ شهریار رامهرمزی است که آخرینبار، بیش از نیمقرن پیش با ترجمهی محمد ملکزاده در تهران چاپ و منتشر شده است. باز هم ذکر این نکته ضروری است که این حکایتهای عجیب و غریب، شرح حال و خاطرات دریانوردان و بازرگانان ایرانی و هندی است که بین سواحل آفریقا و ایران و هند تا چین و ژاپن در رفتوآمد بودهاند. نویسندهی کتاب، اشاره کرده که اغلب این ماجراها را خود شاهد بوده و برخی را هم از نزدیکانش شنیده است که بیشتر آنها دریانوردان ایرانیِ ساکن بندر سیراف بودهاند و با بنادر دوردست در شرق و غرب جهان مراوده داشتهاند. حکایتهای پیش رو که ما عنوان «الماسهای تنگهی آتش و حکایات دیگر» را برای آنها برگزیدهایم، چند نوشتهی دیگر از این مجموعه است که میخوانید.
۱
حکایت میکنند اهالی جزیرهی لجبالوس1 ـ که عبارت از مجموعهجزایر زیادی است به طول هشتاد فرسنگ ـ به سوی کشتیهای بازرگانان رفته، کالای مورد احتیاج خود را به طریق پایاپای خریداری میکنند. هرگاه به یکی از آنها کالایی داده شود، قبل از آنکه عوض آن را از او بگیرند، فورا از نظر ناپدید میشود و دیگر به او دسترسی نیست. اما زمانی که یک کشتی در دریا بشکند و یکی از سرنشینان کشتی ـ مرد یا زن ـ نجات یافته، به خاک آنها قدم گذارد و لباس یا پارچهای از کالای خود را از آب گرفته، در دست داشته باشد، مردم جزیره آن را از او نمیگیرند، زیرا رسم آنها چنین است که از دست کسانی که اجبارا به سرزمین آنها افتادهاند چیزی نمیربایند، بلکه او را به خانهی خود میبرند و از همان خوراکی که خود میخورند، به او میخورانند و خود به غذا دست نمیزنند تا مهمان سیر شود، سپس خود از باقیماندهی غذای مهمان تناول میکنند. بالجمله رفتار خود را با مهمان بدین منوال ادامه میدهند تا کشتی دیگری به ساحل برسد. چون کشتی را دیدند، مهمان خود را به کشتی برده، به اهالی کشتی عرضه میدارند و در عوض چیزی از آنها درخواست میکنند؛ مسافران کشتی نیز ناچارند شخص غریب را گرفته، در عوض متاعی به آنان ببخشند.
بسا اوقات، اشخاص کارآمدی گذارشان به این جزایر میافتد و برای اهالی کار میکنند. اینها با الیاف پوست نارگیل طناب میبافند و به اهالی میفروشند و در عوض عنبر میستانند و در مدتی که در میان جزیره اقامت دارند، بدین وسایل، مالی اندوخته میکنند تا زمانی که کشتی دیگری بیاید و از آنجا عزیمت نمایند.
2
شخصی که به هندوستان سفر کرده بود برای من حکایت کرد که شنیده است در نواحی کشمیر، الماسهای صاف و کمنظیر و پربها به دست میآید. آن مکان تنگهای است که میان دو کوه واقع شده و در آنجا در تمام اوقات شب و روز، زمستان و تابستان آتش فروزانی شعلهور است و در همینجاست که الماس یافت میشود. طالبین آن منحصراند به طایفهای از اهالی هند سفلا که جان خود را به خطر انداخته و در هر مرتبه، گروهی از آنان جمع میشوند و بدان مکان رهسپار میگردند، آنگاه در کنار تنگه، گوسفند لاغری را میکشند و گوشت آن را قطعهقطعه میسازند و قطعات گوشت را یکی پس از دیگری به وسیلهی منجنیق به درون تنگه پرتاب میکنند، زیرا ورود به تنگه به چندین جهت غیرمقدور است؛ یکی حرارت آتش که مانع نزدیکشدن به آنجاست، دیگر آنکه افعیها و مارهای گزندهی بیشماری در اطراف آتش وجود دارند که نزدیکشدن به آنها موجب هلاکت است. همین که پارههای گوشت به درون تنگه پرتاب شد و دور از آتش به زمین افتاد، کرکسها که عدهی بیشماری در آنجا در پروازند، بر روی قطعهی گوشت فرود آمده، آن را به هوا میبرند. اهالی، کرکسها را در هوا دنبال کرده و دانههای الماس را که به گوشت چسبیده و از هوا به زمین میافتد، برمیدارند و یا به نقطهای که کرکس فرود آمده و گوشت را خورده است، رفته و پارههای الماس را پیدا میکنند. گاهی پارههای گوشت از منجنیق به آتش افتاده، میسوزد، زمانی هم که کرکسها میخواهند گوشت را از نزدیک آتش بربایند، در شعلههای آتش میسوزند، گاهی هم اتفاق میافتد که کرکسها گوشت را قبل از فرودآمدن به زمین در هوا میربایند.
این بود طریقهی بهدستآوردن الماس در آن نواحی. در اغلب اوقات نیز اشخاصی که بدانجا میروند، به وسیلهی مارها و یا در آتش تلف میشوند.
پادشاهان آن سرزمین بینهایت مشتاق بهدستآوردن الماس بوده و برای حصول مقصود زحمات زیاد متحمل میشوند و نظر به زیبایی و اهمیت این سنگ گرانبها، کسانی را که حرفهی آنها پیداکردن الماس است، تحت تفتیش و بازرسیهای شدید قرار میدهند.
3
اسماعیلیهی ناخدا میگفت: در مسافرتی که به سال 317 از کله2 به عمان میکردم، چند حادثهی بزرگ در یک سفر برای من پیش آمد که برای هیچیک از ناخدایان قبل از من چنین حوادثی در یک سفر رخ نداده است. از کله که حرکت کردم، در راه با هفتاد کشتی دزدان دریایی برخورد نمودم و سه روز متوالی با آنها جنگیدم، چند کشتی آنان را به آتش کشیدم و چندین نفر از دزدان را به هلاکت رساندم تا خود را از آن خطر نجات دادم و راه خود را پیش گرفتم.
دیگر اینکه از کله تا شحر لبان3 (در سواحل عربستان) را در مدت 41 روز پیمودم. دیگر آنکه سلطان عمان بابت عشور کالای کشتی من، ششصد هزار دینار دریافت کرد. سوای عشور کالای عدهای از بازرگانان که بخشید و در حدود صد هزار دینار میشد و سوای آنچه از کالاهایی که صاحبان آن به در برده و عشور آن را نپرداختند.
این سه واقعه در یک سفر برای من اتفاق افتاده که برای دیگران در چنین سفری اتفاق نیفتاده است.
(چون از سرگذشت اسماعیلیه پسر ابراهیم مرداس صحبت میکردیم، به من گفته شد که طول سفر او در سال 317 از کله تا ساحل عمان 48 روز بوده است و در همان سال کاوان (نام شخصی است) از سرندیب4 وارد شد و عشور کالای کشتی او بالغ بر ششصد هزار دینار بوده است نه از آن اسماعیلیه.)
4
از قول همین کاوان برای من نقل کردند که او چنین حکایت کرده بود: روزی در شهر خانفوا5، فغفور چین مرا به بوستانی برد که بیست جریب مساحت آن بود و زمین این بوستان پوشیده شده بود از انواع گلهای رنگارنگ از قبیل نرگس، میخک، شقایق و گل سرخ و سایر انواع گوناگون دیگر از گلهای زیبا و درخشان. من در عجب ماندم که چگونه ممکن است گلهایی که مخصوص فصول مختلف تابستان و زمستان است، در یک فصل و در یک باغ، در آن واحد جمع باشد! فغفور از من پرسید چگونه میبینی؟ گفتم زیباتر و عجیبتر از آنچه میبینم ندیدهام. گفت تمام این درختها و گلهایی که تو در این بوستان میبینی از پارچههای حریر بافته و ساخته شده است! چون دقت کردم دیدم به واقع تمام برگهای سبز درختان و گلهای رنگارنگ بوستان از پارچههای حریر چینی بافته و تابیده و ساخته شده است ولی بیننده هیچ نمیتوانست در طبیعیبودن آن شک و تردیدی به خود راه دهد.
5
در جزیرهی اندمان6 بزرگزیارتگاهی از طلا ساختهاند که در درون آن قبری است و اهالی جزایر اندمان آن را بسیار تعظیم و تکریم میکنند و نظر به احترام زیادی که آن قبر در نظر اهالی داشته، بقعهای از طلا برای قبر بنا کردهاند. مردم این جزایر به زیارت قبر میروند و میگویند قبر سلیمانبنداوود علیهالسلام است. همان مردم چنین میگویند که حضرت سلیمان از خدای عزّوجل مسئلت نمود که قبر او را در مکانی قرار دهد که مردم آن عصر بدانجا دست نیابند. خداوند نیز استدعای او را پذیرفت و قبرش را در جزایر اندمان قرار داد، زیرا اندمان مکانی است که احدی به آنجا قدم نگذاشته است که بازگشته باشد.
شخصی که به کشور طلا رفته بود برای من حکایت کرد که [در] صنفین7 مردی را دیده است که او با جمعی از همسفرهای خود به جزایر اندمان رفته، تمام همراهان او در آنجا خورده شدهاند و تنها آن مرد نجات یافته و بازگشته است و این داستان نیز از زبان آن مرد نقل شده است.
پینویسها:
1 ـ نام چند جزیره است در دریای هند بین سواحل شرقی جزیرهی سیلان و سواحل غربی شبهجزیرهی مالزی.
2 ـ جزیرهای است نزدیک ساحل شبهجزیرهی مالزی، در نیمهی راه کشتیرانی بین سواحل ایران و عربستان و چین واقع شده و توقفگاه کشتیها بین شرق و غرب بوده است.
3 ـ بندری است در ساحل جنوب شرقی عربستان واقع در حضرموت در معنای کلمهی «شحر»، المنجد مینویسد: «الشحر الشط. شحر عمان: ساحلالبحر بین عمان و عدن.» کلمهی «لبان» را نیز صنوبر یا کُندر معنی کرده است و این نبات به سواحل عربستان اختصاص دارد.
4 ـ جزیرهی بزرگی است در اقیانوس هند و مجاور سواحل جنوبی هندوستان که به آن سیلان و سهیلان و بلاد سهال نیز گفته میشده است.
5 ـ شهر معتبری بوده است در شمال شرقی چین و شمال شانگهای.
6 ـ جزایری است در دریا بین سواحل شرقی هندوستان و سواحل غربی هند و چین.
7 ـ محل قطعی «صنفین» معلوم نشد. آنچه از دیگر حکایات کتاب مفهوم میشود، در جزیرهی سوماترا واقع است. محققان فرانسوی نیز همین عقیده را دارند. |